مراسم دندونی و تولد برسین خاله
اول از همه مراسم دندونی شروع شد چون فکر کردیم ممکن حس بچه ها از بین بره پس باید عجله می کردیم بعد از دندونی نوبت تولد بود تصویر کیک توسط بردیا آقا انتخاب شده بود واین به ترتیب شرح حال اولیه کیک تا انتها به اضافه شرح تصاویر جانبی است این هم یک لحظه اعتصاب دخترم بابت انتخاب رنگ بالماسکه خدارو شکر گرفتگی شدید نبود وخیلی زود به جمه برگشت این هم فسقل خانوم این هم پرنیا خانوم خوب بریم سر حاشیه های شام خوب حالا بریم سری به گوشه کنار ها بزنیم ...
نویسنده :
مامان سولماز
23:47
خواب فرشته ها
همین روزها ممکنه که به دنبال ضربه مغزی ناخواسته دنبال منو تو بیمارستانها بگیرید باور نمی کنید ببینید حتی پانیا خانوم هم روال خواهرشو دنبال مکنه خدا کاش واقعا یک خونه دو خواب بخریم تا دخترای نازم رو تخت خودشون بخوابند. من وپدرشون هم بتونیم یک شب بدون ترس از اینکه یک ضربه ناگهانی تو سرمون فرود بیاد بخوابیم ...
نویسنده :
مامان سولماز
23:46
خواهرانه
مراسم سالگرد ازدواج خاله گلی
این مراسم خالی از شیرین کاری هم نبود اون شب به دلیل عدم همکاری بچه ها خیلی ....گذشت ولی هر چی بود گلی جون از دور می بوسمت وسالگردتو تبریک می گم ...
نویسنده :
مامان سولماز
23:42
اتلیه خاله سانی
خدا برای کسی پیش نیاره حدودیک هفته قبل پسر دایی داودی جلوی چشمان مادر وخواهران وهمسرش در دریا غرق شد واین درحالی بود که قریب به 2ماه تا عروسی اش مانده بود..... خدایا از تو می خواهم که صبر به خانواده محترم این عزیز از دست رفته عنایت فرمایی وروحش را شاد وقرین رحمت فرمایی به خاطر اینکه تومراسم پرنیا دخترم اذیت نشه اونو پیش خاله سانی گذاشتم اون هم این عکسها رو از دخترم وبردی گرفته ...
نویسنده :
مامان سولماز
23:19
بومبالا بومبا پهلوون پنبم ..
دردسرهای ماهواره
یک روز دیدم که پرنیا خانوم خیلی شاکی وعصبانی پیش من اومد ومی گه چرا موهای منو کوتاه کردی آخه من می خواستم لامیا باشم و....... بعد از پایان صحبتها دیدم که هلی خانوم موهاشو سبک لامیا درست کرده بود و واقعا زیبا شده بود واین هم عوارض سریال های ماهواره ...
نویسنده :
مامان سولماز
15:10
ماجراهای خونه مادری
چند هفته ای هست که شوهر خواهرام برای یک برنامه کاری به مسافرت رفتند وخواهرام چون تنها نمونند به خونه مادری اومدند و از اونجایی که ما هم دلمون نمی اد تو این شرایط سخت اونها تنها بمونند هر از گاهی با دوتا جوجه هامون به اونها ملحق می شدیم .تو خونه پدرجون مادری پر شده بود از لحظه هایی که نیاز بود شکار شود و من هم تا اونجایی که رم دوربین یاری می کرد گرفتم. کاشکی می دیدید که 5تا نوه باهم واون هم تواین سنین ریز ودرشت چقدر تو روحیه ادم تاثیر دارند بهتره با هم ببنیم گاهی اوقات آرامش و صلح برقرار بود گاهی اوقات شکمو می شدن از این نوعش گاهی وقتها بازی بود و با هم بودن وگاهی قهر وناراحتی تواین ...
نویسنده :
مامان سولماز
15:09