ماجراهای خونه مادری
چند هفته ای هست که شوهر خواهرام برای یک برنامه کاری به مسافرت رفتند وخواهرام چون تنها نمونند به خونه مادری اومدند و از اونجایی که ما هم دلمون نمی اد تو این شرایط سخت اونها تنها بمونند هر از گاهی با دوتا جوجه هامون به اونها ملحق می شدیم .تو خونه پدرجون مادری پر شده بود از لحظه هایی که نیاز بود شکار شود و من هم تا اونجایی که رم دوربین یاری می کرد گرفتم. کاشکی می دیدید که 5تا نوه باهم واون هم تواین سنین ریز ودرشت چقدر تو روحیه ادم تاثیر دارند بهتره با هم ببنیم
گاهی اوقات آرامش و صلح برقرار بود
گاهی اوقات شکمو می شدن از این نوعش
گاهی وقتها بازی بود و با هم بودن وگاهی قهر وناراحتی
تواین عکس بالاکه دارید می بینید پرنیا خانوم بردیا آقا رو از دیدن عشقش محروم کرده واون هم با رعایت فاصله، بسیار شاکی پانیا خانوم رو دید می زنه وبا نگاه عصبانیش از ما می خواست تا پرنیا رو از ادامه این تحریم منصرف کنیم(بردیا ارادت خاصی به پانیا داره)
گاهی وقتها بچه فکر می کردن که تو خونه مادری می تونن استعدادهاشون رو شکوفا کنند
بردیا فکر می کرد که تو کارگاه پدر جون می تونه عضو فعالی باشه
بعضی وقتها همکاری و کمک به کارهای خونه ودیگران بچه ها رو خیلی خوشحال می کرد
گاهی وقتها خواب امان نمی دادتا بچه ها به فعالیتشون ادامه بدند
گاهی وقتها به خاطر رفتن به پارک بچه های خوبی بودند وحتی تو بعضی عکسها اگه دقت کنید کفشها رو هم جفت می کردند
گاهی وقتها فقط ژست عکس گرفتن بود
گاهی وقتها حس عبادت در بچه ها زنده می شد
خلاصه خیلی عکسهای دیگه که اگه فرصت کردم به ان آلبوم اضافه می کنم