خاطره
سلام
مهد کودک پرنیا اعلام کرده بود که می خواد عکس آتلیه از بچه ها بگیره وما می تونیم براشون لباس بیاریم
بعدظهر همون روز من چون دخترم رو می شناختم سعی کردم آمادگیهای لازم برای همکاری کردن پرنیا با مسئولین مرتبط را انجام دهم .
ابتدا به حمام رفتیم وبعد آن یک سشوار حسابی مدل آرایشگاهی زدیم بعد هم چقدر تمرین عکس در ژستهای مختلف را تست کردیم در همین راستا هم دائم به دخترم گوشزد کردیم که نکنه دخترم گریه کنی وعکس نگیر ی و اون هم با خنده می گفت :من به خاله ها اول سلام می کنم و عکس می گیرم ومن با خوشحالی تمام از این که دخترم چقدر راحت با این موضوع که از نظر من سخت گرفته شده بود کنار اومده به کارهای روزمره ام پرداختم.
واما....
روز موعود که فرا رسید من طی یک تماس تلفنی به خاله بهاره یاد آورشدم که حتما گردنبد پرنیارو فراموش نکنه اما جونم براتون بگه که چند دقیقه دیگه خاله بهاره زنگ زد خوشحال شدم فکر کردم که می خواد بپرسه که موهاشو چطور ببنده اما ،نه می خواست بگه که پرنیا نمی خواد ازش عکس بگیرن وامکان اینکه مادرا هم برای کمک بخوان برن نیست و........
بعد از اتمام شیفت کاری دنبال پرنیا رفتم با خوشحالی تمام وقتی منو دید دوید طرفم و من با ناراحتی تمام ازش پرسیدم پرنیا ،پرنیااااااااااااااااااااااا ،مامانی چرا عکس نگرفتی اون با اعتماد به نفس تمام بلافاصله گفت :مامانی من تولدم که بود دوتا عکس گرفته بودم ،منو می گی اینجوری شدم حالا تولد پرنیا ٨ماه قبل بوده هاااااااااااااااااااا.