خاطرات
پرنیا:مامانی من دوست نارم که شما بمیرید
مامانی: نه مامانی من قرار نیست بمیرم
پرنیا:چرا من می دونم تو داری می مییری
مامانی:نه خترم حالا اینقدر نگو یک دفعه دیدی خدا نکرده این اتفاق افتادحالا چرا فکر می کنی من دارم می میرم؟
پرنیا:اخه خوت وقتی من و پانیا اذیتت می کردیم خودت گفتی خایا من بمیرم راحت بشم
مامانی:خترم نگران نباش شوخی کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی