پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عروسکهای نازم پرنیا و پانیا

خاطرات

1392/7/6 10:51
نویسنده : مامان سولماز
502 بازدید
اشتراک گذاری

پرنیا:مامانی من دوست نارم که شما بمیرید

مامانی:تعجب نه مامانی من قرار نیست بمیرم

پرنیا:چرا من می دونم تو داری می مییری

مامانی:نه خترم حالا اینقدر نگو یک دفعه دیدی خدا نکرده این اتفاق افتادخندهحالا چرا فکر می کنی من دارم می میرم؟

پرنیا:اخه خوت وقتی من و پانیا اذیتت می کردیم خودت گفتی خایا من بمیرم راحت بشممتفکر

مامانی:خترم نگران نباش شوخی کردمچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مانی محیا
6 مهر 92 12:06
حالا اینقد چرا اعصاب ضعیف پیش بچه ها رفتار میکنی سولماز. از تو انتظار نداشتم
مامان یکتا و تینا
7 مهر 92 8:34
الهی قربون حرف زدنش بردم تقصیر خودته ها گفته باشم
مامان صدف
7 مهر 92 12:38
عزیزم
مامانی زهرا
8 مهر 92 15:58
وای فدای پرنیای ریز بین و حساسم بشم ایشالله همیشه زنده و پاینده باشید [گل پرنیا جونم غصه نخور خاله ، مامانی چیزیش نمیشه ، دعواش میکنیم دیگه از این حرفا نزنه
مانی محیا
9 مهر 92 11:09
میدونی چیه سولماز. لباسها همون قبلیه. اما کمدها دوسه برابر شده و فضای آزاد توش پیدا میشه.. اینگونست که کلی لباس از توش کشف کردم. چند روز پیش دامن مشکی محیا رو پوشوندم مال دوسال پیش بود. همه گفتن وااای چه نازه از کجا خریدی... فک کن. تا حالا لباسا همه مچاله شده توی یه کمد بود الان اینجوری