پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

عروسکهای نازم پرنیا و پانیا

خاطرات پرنیا خانوم

1392/7/3 23:36
نویسنده : مامان سولماز
368 بازدید
اشتراک گذاری

الان حدود یک هفتهای هست که مرخصیم تمامشده وب پانیا خانوم به سر کار می رم ولی پرنیا خانوم از اونجایی که دچار مهد زدگی شده از همراهی ما در این برنامه صرفه نظر کرده تو یکی از همین روزها بود که خانوم به موبایلم زنگ زده و:

پرنیا:مامانی من دلم برات تنگ شده می شه بیای خونه

مامان:دخترم الان سر کارم بعد از تمون شدن کارم میرسم خونه زنگ می زنم شما بدو بیا بریم باهم بستنی بخریم خیال باطل

پرنیا:نه مامان نمی خواد شما به خاطر بستنی زود بیاین من با مامان فاطمه میریم می خریمچشمک

مامان:اخه مامانی درست نیست پولهای مامان فاطمه تموم می شنمشغول تلفن

پرنیا:نه مامان من تو کیفشو دیدم پول دارهوقت تمام

مامان:نه مامانی اون پول کم است واجازه بده خودم بیام

پرنیا:اصلا مگه شما نمی رید سر کار برای من پول در بیارید پس همون پول رو بدید به مامان فاطمه تا من هرچی خواستم با اون برم بخرم ودیگه شما خسته نشیداسترس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)


3 مهر 92 23:38
سلام اینو بخونید: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید....
مامان یکتا و تینا
6 مهر 92 8:58
الهییییییییییییی قربون حرف زدنت برم راستی خانمی سخت نیست با پانیا جون می ری سرکار ساعت کارت چه جوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مانی محیا
6 مهر 92 12:10
خصوصی