درد دل با همه مامانا
سلام به همه با وجودی که خیلی کارم رو(پرستاری )دوست دارم خیلی وقتها احساس می کنم که در مورد وقت گذاشتن برای دخترم دارم کوتاهی می کنم .که خیلی وقتها این مشغله ذهنی ام شده .گاهی با خودم می گم فرزندم را به کارم ارجحیت بدم ولی یک مقدار که زمان می گذره می بینم من وپدرش با هم که کار می کنیم خیلی راحتتر می تونیم زندگی کنیم ودست یافتن به آمال وآرزوهامون خیلی سریعتر میشه.اما اون چیزی که من را بااین مشغله درگیر می کنه حرفهای پرنیاست که گاهی با حسرت وبسیار مظلومانه به من هرزمانی که لباس بیرون می پوشم می گه مامان سرکار نرو .واین جمله پرنیا من رو خیلی وادار به فکر کردن می کنه که من باید چکار کنم .آیا دارم به دخترم ظلم می کنم یا .........آه.....
11/مرداد
چشم امیدم پرنیا
خوابیدن پرنیا
پرنیا جون کوه کنده بود ...
پرنیا درحال کتاب خوانی
صرفا جهت دیدن
نمونه ای از زور گویی دخترم به دختر خاله اش
پرنیا با زورگویی موفق شد دختر خاله اش رو وادار کنه که سوار دوچرخه اون بشه وخودش سوار دوچرخه هلینا بشه .دوره زمونه بدی شده ! ...